|
|
صبح كه داشتم بطرف دفترم می رفتم منشی ام ژانت بهم گفت: صبح بخیر آقای رئیس، تولدتون مبارك! امروز هوای بیرون عالیه؛ از طرف دیگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشین با هم برای ناهار بریم بیرون، فقط من و شما!“ یه جای دنج و خیلی اختصاصی. اول از همه دوتا مارتینی سفارش داده و از غذائی عالی در فضائی عالی تر واقعاً لذت بردیم. عالی هست، فكر نمی كنین كه اصلاً لازم نباشه برگردیم به اداره؟ مگه نه؟“ در جواب گفتم: ” آره، فكر میكنم همچین هم لازم نباشه.“ اونم در جواب گفت:” پس اگه موافق باشی بد نیست بریم به آپارتمان من.“ دلم میخواد تو یه جای گرم و نرم یه خورده استراحت كنم.“ با یه كیك بزرگ تولد در دستش در حالی كه پشت سرش همسرم، بچه هام و یه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند كه همه با هم داشتند آواز ” تولدت مبارك “ رو می خواندند. ... در حالیكه من اونجا... رو اون كاناپه لخت مادرزاد نشسته بودم...!!! نظرات شما عزیزان: برچسبها: |